بچهها را دور هم جمع میکند، لقمهلقمه غذا دهانشان میگذارد و قصههای تکراریشان را میشنود، میگویند مقام و منصب مهمی دارد. میگویند بزرگان کوفه، جلویش خم و راست میشوند. برای بچهها اما این حرفها مهم نیست. بچهها را به مقام و منصب و ثروت چه کار! مرد برای آنها تجسم پدری است که هرگز نداشتهاند؛ تجسم رؤیاهای نداشته کودکیشان. چه کسی میگوید عصر سبد نان و شانههای زخمیگذشته است؟ چه کسی میگوید حالا که علی رفته است مهربانی و عدالت هم رفته است؟ علی در کوچه پسکوچههای دودزده این شهر جاری است و دلش همیشه برای دستهای خالی کودکان میتپد. علی هر روز در نگاه نگران مردان شهر متولد میشود؛ در دستهای بخشندهشان؛ در سبدهای نان و خرماشان؛ در شانههای استوار و پدر گونهشان. علی هر روز همینجا در همسایگی ما متولد میشود.
مردان بخشنده در مملکت ما کم نیستند؛ کسانی که حمایت مالی از صدها کودک را به عهده میگیرند، ماه به ماه به حسابی که کمیته امداد برای بچهها باز کرده، پول میریزند و آینده مالی آنها را تامین میکنند. اما دکتر مسعود و خانوادهاش حسابشان از بقیه جداست. آنها تنها حمایت از 4 کودک را پذیرفتهاند؛ حمایتی همهجانبه. در حقیقت، دکتر مسعود پدر شده است؛ پدری با 5 خانواده متفاوت.
رؤیایی که به حقیقت میپیوندد
ماجرا از یک خواب شروع شد، رؤیایی که خانم دکتر مسعود دید؛ «خواب دیدم بچهای به خانواده ما اضافه شده. نمیدانستم تعبیر خواب چیست تا اینکه دیدم کمیته امداد در حسینیه ارشاد جشنی گرفته است و در آن، بچههایی را که نیاز به حمایت مالی دارند، معرفی میکنند. از همسرم خواستم که یکی از آنها را برای حمایت بپذیرد. قبول کرد.از آن به بعد هر سال یک بچه اضافه کردیم تا 2 سال پیش. حالا هم پسرم نذر کرده اگر در رشتهای که میخواهد قبول شود، حمایت از بچهای را بپذیرد و از لحاظ درسی هم کمکش کند».
هم پدر، هم حامی
«دلم میخواست توانایی حمایت از بچههای بیشتری را داشتم. اما چه کنم که وقتم محدود است. چون دلم میخواهد با بچهها از نزدیک رابطه داشته باشم و با آنها رفت و آمد کنم. بار سنگین برنمیدارم. دوست دارم از درس و مشقشان بپرسم و خلاصه کاری کنم که حس کنند یک مرد پشتیبانشان است؛ یک پدر از آنها حمایت میکند».
بچهها، دکتر را پدر صدا میکنند. آنها از خانوادههای بسیار فقیر هستند؛ خانوادههای پرجمعیتی که بیشتر به خاطر اعتیاد، پدرشان را از دست دادهاند.
«آنها بیسرپرست نیستند، فقط پدر ندارند و پول. پولی که برای حمایت از بچهها میدهم با توجه به این دوره و زمانه بسیار ناچیز است اما من میخواهم حداقل نیاز آنها را برطرف کنم؛ نیاز به محبت پدر را». خانواده دکتر هم در کمک کردن به دکتر سنگ تمام میگذارند؛ «یک دختر و پسر دارم . آنها برای بچهها واقعا مثل خواهر و برادرند. به آنها سر میزنند، دلجویی میکنند و از وضعشان خبر میگیرند. بچهها با آنها احساس راحتی میکنند. میگویند باورمان نمیشود بچههایی از خانوادهای مرفه اینجور با ما صمیمی شوند».
همه خانوادههای دکتر مسعود
دکتر مسعود از 4 بچه حمایت مالی میکند و از 4 خانواده حمایت معنوی؛ «خانوادهای است؛ یک مادر و 4 بچه (یک پسر و 3 دختر). یکی از این دخترها، بچه ماست که متاسفانه وقتی بزرگ شد به بیماری صرع دچار شد. این دختر بهشدت به پدرش وابسته بود. وقتی پدرش در اثر اعتیاد فوت کرد تا مدتها به حال خودش نبود. صرعش هم شده بود مصیبتی دیگر. طفلک مادرش! خیلی غصه میخورد چون هزینه درمانش خیلی بالا بود. بیماری دختر به داروهای ایرانی جواب نمیداد و ناچار بودیم از داروهای خارجی استفاده کنیم. داروهای خارجی هم قیمتهای سرسامآوری داشت. فقط یک قلم کوچکش 80هزار تومان بود. خلاصه اینکه با حمایتهای مالی ما و بقیه آشنایان، توانستند تا حدودی از عهده هزینههای درمان برآیند. حالا خدا را شکر، دخترمان حالش بهتر شده و مدتی است که دچار حمله نمیشود. طفلی به خاطر همین حملهها یک سال از درس خواندن محروم شد.خانواده بعدی، یک خانواده 7نفره است که این اواخر به خاطر طلاق خواهر بزرگتر و بازگشت به خانه، 8 نفره شدهاند. یکی از دخترهای این خانواده هم تحتپوشش ماست.
خانواده بعدی یک خانواده 8 نفره است. از 7 بچه این خانواده 3 نفر مصروعاند. در حال حاضر، 3 تا از دخترهای این خانواده را البته با کمک دیگران شوهر دادهایم و یک دختر دیگر در خانه دارند. ماجرای عروسی آنها شنیدنی است. این دخترها با وجود انواع و اقسام مشکلات، روحیه بالایی داشتند؛ دوست داشتند ازدواج کنند و زندگی آیندهشان را از نو بسازند و خوشبخت شوند. دخترهای خوب و سرزندهای بودند و خواستگاران زیادی هم داشتند اما ناچار بودند همه را رد کنند چون جهیزیه نداشتند. خانمم با آنها رابطه بسیار نزدیکی داشت و خیلی برایشان دلواپس بود. احساس میکرد دختر خودش خواستگار خوب دارد و بیجهاز مانده.
تامین جهیزیه هر 3 دختر در وسع ما نبود. به همین خاطر خانمم برای تهیه جهیزیه دست به کار شد. سراغ فامیل و آن دسته از دوستان که اهل نیکوکاری بودند رفت و از آنها خواست که قسمتی از هزینه را متقبل شوند. البته آشنایان هر کدام به نوبه خود، قسمتی از هزینهها را تقبل کردند اما هنوز تا تامین مخارج جهاز 3 دختر راه زیادی مانده بود. فعالیتهای خانمم آنقدر زیاد و چشمگیر شد که آوازهاش به صدا و سیما هم رسید؛ این شد که یک روز از صدا و سیما تماس گرفتند و گفتند میخواهیم بیاییم از دخترها و زندگیشان فیلم تهیه کنیم. خانمم گفت فکر نمیکنم راضی شوند اما دخترها قبول کردند. البته متاسفانه آن فیلم هیچ کمکی به بچهها نکرد. مشکل چه بود نمیدانم! شاید مردم فیلم را ندیدند یا اگر هم دیدند، جدی نگرفتند. بالاخره خانمم بعد از این در و آن در زدن زیاد، موفق شد جهیزیه 3 دختر را تهیه کند و آنها را به خانه بخت بفرستد.
خانواده آخر هم خانوادهای است که یک پسر دبیرستانیاش را حمایت میکنیم».
مثل خانواده خودم
«سر من شلوغ است. بچههای خودم را هم به زور میبینم اما آنها میدانند که من هستم. اگر به چیزی نیاز داشتند اگر کمک و مشاورهای خواستند میتوانند از من کمک بگیرند اما آن دسته از بچههای دیگرم حساسترند. نیاز دارند مرتب از حضورم مطمئن شوند. حالا که فرصت نیست، از خانوادهام میخواهم این کار را بکنند. خانمم مثل مادری مراقب آنهاست؛ مرتب با آنها تماس تلفنی میگیرد و قبل از هر چیز، سلام مرا میرساند. میگوید جویای احوالشان هستم. بعد، از حال و روزشان میپرسد. بچهها به خانمم خاله میگویند. عید نوروز همیشه یکی از مهمانان مهم و عزیز ما خانوادههای جدیدمان هستند. در ماه رمضان هم ما مهمان آنها میشویم. خانوادگی میرویم خانهشان. خانمم قبلش کلی سفارش میکند که غذا درست نکنند و به زحمت نیفتند اما آنها سنگ تمام میگذارند. آدمهای بلندنظری هستند. با اینکه از حال و روزشان باخبریم اما سعی دارند آبروداری کنند.
در تمام این 5 سال تا به حال نشده چیزی از من بخواهند. همیشه باید حدس بزنم چه میخواهند و چه نمیخواهند. تولد بچهها معمولا به خاطرمان میماند و سعی میکنیم تا جایی که ممکن است آن را به نحو مطلوب برگزار کنیم. برایشان جشن کوچکی بگیریم و غافلگیرشان کنیم. همیشه پیگیر درس و مشق بچهها هستم. کارنامهشان را میبینم و به آنها میگویم درس بخوانید چون راه سعادت شما از درس خواندن میگذرد. خودشان اهل درس و مشقاند و بیشترشان شاگرد اول هستند. میدانند بهترین راه خوشحال کردن من، آوردن نمره خوب است».
سرمایهدار نیستم!
اینطور که دکتر مسعود میگوید، برخلاف تصور همه حمایت از کودکان یتیم سرمایه آنچنانی نمیخواهد، «کمک مالیای که ما رسما به بچهها میکنیم، همان 10هزار تومانی است که ماهانه به حساب آنها میریزیم. مبلغ 1500تومان هم اضافه میریزیم که قرار است در آینده به عنوان سرمایه تهیه مسکن به آنها داده شود. با این حساب، آدمهای معمولی هم میتوانند بهراحتی به این بچهها کمک کنند. اما به نظر من، بهتر است خانوادهها، خوب فکر کنند بعد تصمیم بگیرند. چون خانوادههای زیادی در جریان جشنهای کمیته و... دستخوش احساسات آنی شده و حمایت از کودکی را متقبل میشوند و بعد از مدتی هم آن را فراموش میکنند که این مسئله، تاثیر بسیار منفی بر بچهها میگذارد».
ماهیگیری بیاموزیم
دکتر مسعود معتقد است بهتر است به بچهها ماهیگیری بیاموزیم تا ماهی بدهیم؛ «خب این بچهها 2 راه دارند؛ به راه پدرشان بروند یا به راه خودشان. حمایت مالی بشوند یا معنوی؟ پول تنها، برای هیچکس سعادت نمیآورد؛ حتی برای آنکه به آن محتاج است. میتوانیم به فردی پول بدهیم و او را عمری متکی به خود کنیم. او را آدمی ضعیف بار بیاوریم که ممکن است به هر راهی کشیده شود، حتی به راه اعتیاد پدرش یا برای او دل بسوزانیم. راه درست مصرف کردن را یادش دهیم. به او اعتماد به نفس بدهیم و تربیتش کنیم. راهی یادش بدهیم که بتواند خودش آیندهاش را تامین کند و روی پای خودش بایستد. با او ارتباط معنوی برقرار کنیم و دوستش داشته باشیم. بله اینگونه میتوانیم او را از چرخه باطلی که در آن افتاده نجات دهیم؛ از کمک گرفتن و بیهوده رشد کردن. کمک مالی باید به همراه حمایت معنوی باشد تا زندگی یک فرد را تامین کند».